کتاب فلسفه ملال
کتاب فلسفه ملال نوشتهی لارس اسونسن
در این کتاب میخوانیم که آنچه به عنوان افسردگی انسان در دوران مدرن از آن یاد می شود؛ درواقع ملال است که باید آن را مقتضای جامعه امروز دانست.
«خدایان ملول بودند و بنابراین انسان را آفریدند. آدم از تنهایی ملول بود و بنابراین حوا را خلق کردند. از آن زمان، ملال وارد جهان شد و درست به همان نسبتی که جمعیت رشد میکرد، ملال نیز بیشتر میشد.»-کییرکهگور. این جمله را میتوان بهترین معرفی از این کتاب دانست.
درباره کتاب فلسفه ملال
مسئلهی ملال، داستانهای ملال، پدیدارشناسی ملال و اخلاق ملال عناوین بخشهای کتاب هستند. لارس اسونسن در مقدمه آورده است: سعی کردهام این کتاب را با سبکی غیرفنی بنویسم؛ چون ملال تجربهای است که بر بسیاری از افراد اثر میگذارد و علاوهبراین، میخواهم قابلفهم باشد. با وجود این، برخی از فصلهای کتاب حاضر بسیار دشوار است، چون در بسیاری از موارد با موضوعات دشواری ارتباط دارد.
در قسمتی از کتاب میخوانیم: تقریبا همهی کسانی که از ملال میگویند آن را شر میدانند، اگرچه استثناهایی هم هست. یوهان گئورگ هامان خود را عاشق ملال مینامد و هنگامیکه دوستانش او را برای بطالتش به باد انتقاد گرفتند، پاسخ داد که کارکردن آسان است و بیکارگی واقعا برای انسان دشوار است.
در معرفی ملال به عنوان موضوع اصلی کتاب میخوانیم: «این پدیده که در دوران پیشامدرن به اشراف و برخی طبقات خاص محدود بود از دوران رومانتیسم گسترش یافت و بهتدریج به یکی از ویژگیهای انسان مدرن تبدیل شد. ملال مردم را از درون میخورد و همچون غبار، بیآنکه ببینیم میآید و میرود و همچون خاکستر بر دست و چهرهمان مینشیند.
برخی ملال را ریشهی تمام شرها مینامند، برخی دیگر آن را امتیاز انسانِ مدرن و حتی وجه تمایز انسان و حیوان میدانند و گروهی دیگر، بر این باورند که ملال انسان را از انسانیت تهی میکند. برخی ملال را ثمرۀ کوچ معنا از زندگی انسان مدرن میدانند و برخی دیگر، آن را چیزی می دانند که به معنای بزرگ نهفتهای اشاره دارد. ملال با معنای هستی سروکار دارد و همین کافی است تا اسوندسن، آن را موضوع فلسفه بداند.
حتما بخوانید: چرا یافتن امید برای آینده بسیار مهم است؟
هدف نویسنده کتاب فلسفه ملال
نویسنده در این کتاب میکوشد با رویکردی بینارشتهای و با بهرهگیری از متونی از رشتههای فلسفه، ادبیات، روانشناسی، الهیات و جامعهشناسی و بررسی آرای فیلسوفانی همچون سنکا، کانت، کییرکهگور، نیچه و هایدگر و تحلیل مسائلی همچون رابطۀ ملال با رومانتیسم و مدرنیته، کار و فراغت، و مرگ و زندگی، ما را به درک بهتری از ابعاد مختلف این مفهوم و نقشی که در زندگی ما ایفا میکند و واکنشهای مختلفی که میتوان در برابر آن نشان داد برساند.»
نویسنده در مصاحبهای در سال 1995 گفت: «مردم به هیچ چیز اعتقاد ندارند. دیگر چیزی نمانده که به آن معتقد باشیم. حال احساس آزاردهنده تهی بودن برجای مانده است. بنابراین مردم به دنبال هر چیزی میگردند و به هر افراطی ایمان میآورند. میتوانم آینده را در یک کلمه خلاصه کنم، و آن کلمه ملالانگیز است. آینده ملالانگیز خواهد بود.
برتراند راسل بر این باور بود که “نسلی که تاب ملال را ندارد نسل مردان کوچک است. به نظر من در این باره حق با اوست. و بدون توانایی تحمل میزان خاصی از ملال، زندگی ما زندگی شوربختانهای خواهد بود، چون زندگی به فرار مستمر از ملال تبدیل میشود.”»
در بخشی از کتاب آمده است: «ملال معمولا زمانی ایجاد میشود که نمیتوانیم آنچه را میخواهیم انجام دهیم، یا مجبور باشیم کاری را انجام دهیم که نمیخواهیم. ولی هنگامی که نمیدانیم چه کاری را میخواهیم انجام دهیم، وقتی توانایی پذیرش مسئولیتهای خود در زندگیمان را نداریم چطور؟ در آن هنگام ممکن است خود را در ملال عمیقی بیابیم که یادآور فقدان قدرت اراده است، چون چیزی نیست که اراده بتواند بر آن چنگ بیندازد. فرناندو پسوآ این حالت را “درد بیدردی، خواستن بدون تمایل، اندیشیدن بدون خرد” نامیده است.»
چکیده کتاب فلسفه ملال
ملال و زمان
ملال با شیوهی گذران زمان ارتباط دارد و زمان به جای اینکه افقی برای فرصتها باشد، چیزی است که باید آن را فریب دهیم. به قول گادامر «وقتی که زمان میگذرد واقعا چه چیزی میگذرد؟ مسلما این زمان نیست که میگذرد و با این همه، آنچه میخواهیم بگذرد همین زمان جاودانهی پوچ است که بیش از حد طول میکشد و شکل ملال رنجآور را به خود میگیرد».
وقتی کسی گرفتار ملال میشود، نمیداند با زمان چه کند، چون دقیقا در همینجاست که تواناییهای فرد رنگ میبازند و هیچ فرصت واقعی رخ نمینماید. در ملال تهی بودن زمان به معنای تهی بودن از عمل نیست، چون همواره کاری هست که زمان را پر کند، حتی اگر فقط تماشای خشک شدن رنگ باشد. منظور از تهی بودن زمان، تهی بودن از معناست.
تلاش برای وقتکشی تلاشی برای دور کردن ملال یا یافتن این یا آن چیز و در اصل هر چیزی است که بتواند توجه ما را به خود جلب کند. هنگامی که گرفتار ملال میشویم معمولا به ساعت نگاه میکنیم و این با جابجا شدن در صندلی یا بیهدف به هر سو نگاه کردن تفاوت دارد.
چون نگاه کردن به ساعت فقط سرگرمی یا مشغولیت نیست، بلکه نشانهای از آرزوی کشتن زمان یا به عبارت دقیقتر، ناتوانی ما در گذران زمان است و بنابراین نشان میدهد که «هرچه میگذرد ملولتر میشویم». نگاه کردن به ساعت نشانهی افزایش ملال است. به ساعت نگاه میکنیم و آرزو میکنیم ای کاش زمان از آنچه احساس میکنیم سریعتر بگذرد.
تنها دلیل ملال آن است که هر چیزی زمان مناسب خود را دارد. اگر هر چیزی وقتی نداشت، خبری از ملال نبود. بنابراین ملال هنگامی ایجاد میشود که بین زمان خود چیز و زمانی که آن چیز را در آن میبینیم تعارضی وجود داشته باشد. این پاسخی محتاطانه به مسئله ذات ملال است.
کییرکهگور در توصیف ملال میگوید: «چه وحشتناک است ملال-و چقدر ملالانگیز؛ برای توصیف ملال هیچ واژهای قویتر یا واقعیتر از ملالانگیز نیست، چون هر چیزی را تنها با خود آن میتوان شناخت. اگر میتوانستم عبارت بهتر و قدرتمندتری برای آن بیابم، دستکم نشانهای از تغییر بود. بیاینکه کاری کنم روی زمین دراز میکشم؛ تنها چیزی که میبینم تهیبودگی است؛ زندگی من چیزی به جز تهیبودگی نیست؛ تنها چیزی که در آن حرکت میکنم تهیبودگی است. حتی رنج را نیز تجربه نمیکنم».
ملال حتی میتواند میل به خاتمه دادن به زندگی را هم بگیرد. ملال چنان میتواند اساسی باشد که حتی با خودکشی هم نمیتوان بر آن غلبه کرد، تنها راه گریز از ملال چیزی کاملا غیرممکن یعنی نیستی است.
حتما بخوانید: کتاب قوی سیاه
ملال و معنا
اغلب مردم هنگامی که با فقدان معنای فردی روبهرو هستند با سرگرمیهای مختلف یعنی معناهای جعلی به دنبال خلق جایگزینی برای معنا هستند. اقبال به سرگرمیها دقیقا ترس از خلا بزرگی را نشان میدهد که پیرامونمان را احاطه کرده است. هرچه بیشتر به زندگی فردی و روزمره توجه کنیم یعنی بیشتر در پی یافتن مفری برای گریز از ملال هستیم. ملال با نیازهای واقعی ارتباطی ندارد، بلکه با امیال مرتبط است و این میل تمایل داشتن به محرکهای حسی است. محرکها تنها جذاب هستند.
تاکید کتاب فلسفه ملال بر اصالت و نوآوری نشان میدهد که زندگی چقدر ملالانگیز است. امروزه بیش از اینکه بر ارزشمندی چیزی تاکید کنیم بر جالب بودن آن تاکید میکنیم. اینکه چیزی را تنها از این زاویه که آیا جالب است یا خیر بنگریم به معنای آن این است که آن را تنها از دیدگاهی زیباییشناسانه مینگریم. نگاه زیباشناسانه فقط بر سطح متوقف میماند و دربارهی این سطح بر این مبنا قضاوت میکنیم که آیا جالب است یا ملالانگیز.
ولی باید توجه داشت که نگاه زیباشناسانه هم معمولا به ملال میگراید چون کل محتوای زندگی را به شیوهای سلبی تعریف میکند. هایدگر میگوید امروزه تنها چیزهای جالب علاقه ما را برمیانگیزد و چیز جالب همان چیزی است که حتی یک لحظه بعد به نظر ما بیتفاوت یا ملالآور مینماید.
واژه ملالآور همبستهی واژهی جالب است، این دو تقریبا همزمان پدیدار شدند. بین جالب و ملالانگیز ارتباطی هست و برای پرهیز از «ملال تحملناپذیر»، زندگی باید جالب باشد. هر آنچه جالب است همیشه عمر کوتاهی دارد و واقعا تنها کارکردش این است که مصرف شود تا ملال را دور نگه دارد.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.