کتاب همه چیز به فنا رفته
کتابی دربارهی امید، درباره چیزهایی سخن میگوید که در حال نابودی هستند. مارک منسون در کتاب همه چیز به فنا رفته به اضطرابها و نگرانیهایی پرداخته که در لایه لایه زندگیهای ما نفوذ کرده و گریزی از آن دیده نمیشود.
در این کتاب، مارک منسون (Mark Manson) با حس شوخطبعی لطیفی که از مشخصههای بارز قلم اوست، سعی دارد به جای ارائه نتیجهگیری و پاسخهای قطعی و متعصبانه، سؤالات درست را برای شما مطرح کرده و نتیجهگیری را بر عهده خودتان میگذارد. اینکه آیا بدون امید، امکان زندگی وجود دارد؟ چگونه امیدی میتواند زندگی ما را در مسیر درست قرار دهد و از ما انسان بهتری بسازد و اینکه کدام امید، بهتر و کدام امید، مخرب و مضر است؟
خلاصه ای تحلیلی از کتاب همه چیز به فنا رفته
با مطالعهی سطرهای اول کتاب همه چیز به فنا رفته، گویی جادویی شما را به خواندن وامیدارد. شما بیاختیار، صفحات کتاب را ورق میزنید و وقتی کتاب را بر زمین میگذارید تا ادامه آن را در فرصتی دیگر مطالعه کنید، دلتان برایش تنگ میشود. برای فرصتی دیگر و مطالعه ادامه کتاب، لحظهشماری میکنید. این کتاب، کتاب زندگی است و تفکرات اندیشمندان بزرگی چون نیچه، کانت و افلاطون را در معرض قضاوت شما قرار میدهد.
منسون معتقد است به دنبال شادی رفتن ارزشی زهرآلود دارد که مدتهاست در فرهنگ ما رخنه کرده و ارزشی مخرب و گمراه کننده دارد. او در این اثر میگوید بهتر است امید را رها کنید و رنجهای نهفته در زندگی را بپذیرید. منسون تعاریف ما از شادی، آزادی، ایمان و امید را زیر سؤال میبرد.
ما در برهه ای خیلی جالب از تاریخ زندگی می کنیم. از نظر مادیات، همه چیز به بهترین شکل ممکن خودش است. ما آزادتر، سالم تر و ثروتمندتر از هر شخص دیگری در طول تاریخ بشریت هستیم. با این وجود، به نوعی به نظر می رسد همه چیز به صورت جبران ناپذیر و وحشتناکی به فنا رفته است! کره زمین در حال گرم شدن است، دولت ها در حال شکست هستند، اقتصاد در لبه فروپاشی قرار دارد و علاوه بر اینها، همه مردم در توییتر دائماً آزرده می شوند.
نگاه مارک منسون نسبت به جهان امروز در کتاب همه چیز به فنا رفته
در این برهه از تاریخ، با وجود اینکه به فناوری، آموزش و ارتباطاتی دسترسی داریم که نیاکان ما حتی در خواب خودشون هم نمیتونستند این موارد رو تصور کنند، خیلی از ماها دوباره دچار احساس بی امیدی بزرگی شده ایم. واقعا چه چیزی در حال رخ دادن است است؟
اگر کسی بتواند اسمی برای بیماری فعلی ما بگذارد و به دوای آن کمک کند، این فرد کسی نیست جز مارک مانسون. در سال 2016، مانسون کتاب هنر ظریف بیخیالی را منتشر كرد، كتابی كه به صورت هوشنمدانه ای به هیاهوی همیشه حاضر و زمزمه هایی از اضطرابی كه در زندگی مدرن اثر می گذارد، شکل داد.
منسون به ما نشان داد که فناوری و تکنولوژی، مراقبت از موارد غلط و نادرست را بسیار آسان کرده است. فرهنگ ما را متقاعد کرده است که جهان چیزی را به ما مدیون است؛ درحالی که اینگونه نیست.
از همه بدتر اینکه اصرار مدرن و جنون آمیز ما برای یافتن خوشبختی در هر زمانی، همیشگی فقط به منظور ناراحتی ما عمل کرده است. در عوض، عنوان “هنر ظریف” برای انتخاب مبارزات خود، محدود کردن و تمرکز کردن و همچنین یافتن دردی که متحمل می شوید، چالش جسورانه ای به نظر می رسید.
استقبال کشورهای دنیا از کتاب همه چیز به فنا رفته
نتیجه این کار، کتابی بود که به پدیده ای بین المللی تبدیل شد و میلیون ها نسخه از آن در سراسر دنیا به فروش رفت. این کتاب در 13 کشور متفاوت به عنوان کتاب برتر و پرفروش شناخته شد. اکنون، مانسون در کتاب همه چیز به فنا رفته نگاهش را از نقص های اجتناب ناپذیر درون هر فردی به سمت مصیبت های بی پایان در جهان پیرامون ما می چرخاند.
او با استخراج اطلاعاتی از منابع تحقیقات روانشناختی در مورد این موضوعات، و همچنین خرد بی انتها فیلسوفانی مانند افلاطون، نیچه و تام ویتز، به کالبدشکافی دین و سیاست و موارد ناراحت کننده شباهت آنها با یکدیگر می پردازد. او نگاه ما را به روابط با پول، سرگرمی و اینترنت معطوف می کند.
اینکه چقدر چیز خوب می تواند از نظر روانشناسی ما را زنده زنده بخورد و در کام خود بکشد. در آخر هم به فنا بدهد. او آشکارا تعاریف و عقاید ما از ایمان، سعادت، آزادی و حتی از خود امید را نیز به چالش می کشد.
منسون با ترکیبی از دانش معمول خودش و طنزی که معلوم نیست از کدوم گوری پیدا شده است! یقه ماها را گرفته و ما را به چالش می کشد تا با خود صادق باشیم و با جهان ارتباط برقرار کنیم، جوری که ما قبلا ان را در نظر نگرفته ایم. این امر دردسرغیرمعقول دیگری است که از طریق درد در قلبمان و تقلای روحمان با ما همراه خواهد بود. یکی از نویسندگان بزرگ مدرن کتاب دیگری منتشر کرده است که دستور کار سالهای آینده را مد نظر قرار خواهد داد.
در این کتاب، منسون به بیهودگی که در فناوری وجود دارد اشاره کرده است، زیرا که نتوانسته است خوشبختی واقعی را که همیشه دنبالش هستیم برایمان به ارمغان بیاورد. همه چیز بی فایده است و تنها چیزهایی که مهم هستند آرامش، خوشبختی درونی و امید است. ما چنان خود را به منابع مادی متصل کرده ایم که فراموش کرده ایم معاشرت و درون نگری واقعی چقدر مهم است.
یقینا، ما در همه زمینه ها به جز خودمان موفق بوده ایم، درواقع ما خودمان را از درد به روحی که زیری فشار زیادی است، ارتقا داده ایم. منسون همچنین برای ایمان، آزادی، خوشبختی و مخصوصا امید تعاریف بسیار خوبی را آورده است. صفحه اول کتاب شما را با تقسیم بندی دو قسمت آن آشنا می کند.
قسمت اول به مباحثی از قبیل معنای امید و اینکه شما تا چه حد زیادی به آن نیاز دارید می پردازد. در این قسمت توضیح داده می شود که به منظور دستیابی به امید شما تا چه حد باید تلاش کنید تا به امیدی که همیشه به دنبال آن بوده اید دست پیدا کنید. و قسمت دوم هم به نتایجی می پردازد که شما همیشه میخواستید و حالا که در واقع به آن نتایج دست یافته اید احساس میکنید که به فنا رفته اید.
نویسنده از طریق مطالعات موردی و آزمایش های مختلف بسیار واضح توضیحاتی را ارائه می دهد. کتاب زبانی شفاف دارد و شما بعد از اینکه چند صفحه از این کتاب را خواندید متوجه شباهت آن با سخنرانی های تدتالک می شوید. در این کتاب طنز و شوخ طبعی به صورت کاملا زنده احساس می شود. منسون همچنین از خوش بینی متناقض برای دستیابی مناسب به متن برای خوانندگان خود استفاده می کند.
علاوه بر این، این کتاب مطمئناً دستور کار سالهای آینده را تعیین خواهد کرد. کتاب از لحاظ مباحث درمانی و کلمات پرمحتوا بسیار غنی می باشد. این کتاب یقینا یکی از آن کتاب هایی است که باید در کتاب خانه شخصی خودتان داشته باشید.
مقالات مرتبط : چرا برای موفقیت هرگز نباید امید خود به زندگی را از دست بدهید
کتاب در سه جمله یا بیشتر
“همه چیز به فنا رفته” یک کتاب درسی عمیق در مورد درک احساسات شما می باشد تا در نهایت بتوانید آزادی و کمی شادی بیشتری در زندگی خود پیدا کنید. مارک منسون نکاتی را درباره زندگی که قبلاً هرگز انها را نشنیده ایم، به ما ارائه می دهد که می تواند وجود جسمی شما را ارتقا دهد.با مطالعه این کتاب می توانید وسواس در مورد بردهای سریع را متوقف کنید.
همراه با توصیه هایی که شما قطعاً به خواندن آن نیاز دارید، منسون راهی را برای یافتن معنی جریان بی پایان اطلاعات غیرضروری در این دنیا به ما ارائه می دهد. همچنین، به مراتب بهتر ازخود پاپ هم درباره همه جنبه های دین و حتی اینکه چگونه می توانید آیین خود را شروع کنید توضیح می دهد.
نیازی نیست که کتاب را بخوانید تا بدانید دنیا به فنا رفته است. منظورم این است که شبکه های اجتماعی، ترامپ و تروریسم اثبات کافی بر این امر هستند. اما اگر می خواهید بفهمید که چگونه می توانید حضور خود را در دنیای کنونی به مراتب پررنگ تر نمایید، باید این کتاب را بخوانید.
در مواقعی که مردم به این فکر می کنند که به چه چیزهایی امیدوار باشند و چگونه می توانند میزان دردی را که تجربه می کنند کاهش دهند ، تنها راه ارتقا زندگی شما داشتن زندگی بهتر است. پیش بینی مشکلات، به معنی اجتناب از آنها نیست. آقای منسون به ما یک روش سیستماتیک می دهد تا احساسات خود را کنترل کنیم و از انجام کارهای احمقانه ای جلوگیری کنیم که در نهایت می تواند دنیای اطراف ما را به فنا دهد!
نکات برجسته
- تنها راهی که می توانیم دنیا را به مکان بهتری تبدیل کنیم این است که خودمان بهتر باشیم.
- درد بخشی از زندگی است. این چیزی است که نمی توانید از آن اجتناب کنید. فقط با استفاده از دارو می توانید آن را بی حس کنید.
- همه مشکلاتی که ما داریم، مشکلات عاطفی هستند. اگر یاد بگیریم احساسات خود را کنترل کنیم، احساس خیلی بهتری خواهیم داشت.
7 درس اصلی از کتاب همه چیز به فنا رفته
درس شماره 1: نقطه مقابل خوشبختی خشم و غم نیست، نقطه مقابل خوشبختی ناامیدی است.
مکانی که در آن ذهنیت همه چیز به فنا رفته است، حالت پیش فرض است. یک حالت ذهنی که هیچ فایده ای برای انجام کاری نمی بینید. ناامیدی غالباً منجر به انواع گند کاری های گوناگون می شود مثل؛ نوشیدن ودکا به جای آب، جایگزین کردن غذاهای مک دونالد به جای وعده غذایی روزانه معمول خودتان، با قیچی و کفش گره خورده در حال دویدن.
وقتی امیدمان را از دست می دهیم، خود را تسلیم دنیا می کنیم و هیچ چیز برای ما مهم نیست. این افسردگی و مالیخولیا بر روی استروئیدها است. یک کوکتل خودکشی از احساسات که به شما اجازه نمی دهد از میخانه محلی خارج شوید یا شماره تلفن فروشنده خود را حذف کنید. شما در هنگام ناامیدی اساساً به هیچ چیز اهمیت نمی دهید.
راه خروج؟
به چیزی اهمیت دهید. چیزی بزرگتر از خود و خواسته های شخصی خودتان. اگر معنای واقعی در زندگی روزمره خود پیدا نمی کنید و اگر افسرده اید، بهترین راه نجات این است که ارزش گذاری چیزی را شروع کنید.
به این ترتیب شما آرام آرام کنترل زندگی خود را به دست می آورید و برای چیز بهتری تلاش می کنید. و برای سرعت بخشیدن به کارها، در یک جامعه محلی شرکت کنید که دارای همان ارزش های شما باشد. جامعه به شما کمک می کند تا روی پاهای خود بایستید در حالی که نگرش مراقبتی نسبت به چیز بزرگتری شما را قادر می سازد تا جلو بروید.
درس شماره 2: شما دو مغز دارید و آنها واقعاً در صحبت با یکدیگر خیلی بد هستند.
ممکن است فکر کنید که فقط یک مغز در جمجمه دارید اما در واقع دو مغز وجود دارد: مغز احساس و مغز تفکر.در حالی که مغز تفکر نشان دهنده افکار آگاهانه شما، توانایی شما در تصمیم گیری منطقی و توانایی درک چگونگی کارها است. مغز احساس شما بیانگر احساسات، انگیزه ها، شهود، میل مداوم شما به غذای بیشتر و سرگرمی بیشتر است.
هر دو مغز شما نقاط قوت و ضعف خود را دارند. به عنوان مثال ،مغز تفکر مطمئناً به آزمون جبر شما کمک می کند اما اگر بخواهید دختری را راضی کنید که شب را با شما بگذراند، فایده ای نخواهد داشت. در مقابل، مغز تفکر به شما کمک خواهد کرد که باید دیگران را وادار به اقدام کنید.
مغز احساس تکانشی و نادرست است اما کاپیتان واقعی کشتی ما است. برخلاف تصور ما، مغز تفکر همان مسافری است که بر صندلی امید نشسته است.
البته تنها راه تحقق اهداف ما ارتقا مغز تفکر و سرپیچی از دستورات ناشی از مغز احساس است. اما این کار آسانی نیست. مغز تفکر برتر است و قدرت بیشتری بر ما دارد. پیشرفت به جلو با پرسیدن نحوه احساس مغز تفکر صورت می گیرد. جمله ای مانند “هی مغز احساس، امروز از رفتن به ورزش چه احساسی داری؟” یا “احساست در مورد تغییر شغل چیست؟” یا “احساست در مورد فروش همه چیز و انتقال به تاهیتی چیست؟”
یا به عبارت دیگر ، شما باید با مغز احساس خود چانه بزنید و این باور را به او بدهید که از همه این صحبت ها نتیجه خوبی می گیرد. شاید مغز احساس امروز تمایل به رفتن به ورزشگاه نداشته باشد ، اما ممکن است او را متقاعد کنید که 10 تا شنا شکم بروید. به آرامی با گذشت زمان، رفتن به باشگاه ورزشی فکر بدی به نظر نمی رسد.
درس شماره 3: چرا کارهایی را که می دانیم باید انجام دهیم انجام نمی دهیم؟خلاصه بگیم، چون خوشمان نمی آید
همه موانع و مواردی که در مسیر موفقیت خود به عنوان دست انداز در نظر می گیریم، مشکلات عاطفی هستند. عدم توانایی شما در 5 دقیقه دوری از شبکه های اجتماعی، به معنی مشکلی در نظم و انضباط نیست، بلکه یک مشکل عاطفی است. شما ساعتها آنلاین می مانید زیرا بین احساسی که اکنون دارید و چیزی که واقعاً احساس می کنید فاصله عاطفی وجود دارد.
مثلا احتمالاً مجرد هستید اما می خواهید در یک رابطه باشید. یا اینکه، شما در یک رابطه هستید اما می خواهید مجرد باشید و شبکه های اجتماعی به شما امکان می دهند خواسته های عاشقانه خود را با معاشقه با افراد تصادفی که واقعاً نمی شناسید تغذیه کنید اما به نوعی مطمئن هستید که آنها بسیار بهتر از شریک فعلی شما هستند .
اصولاً همه مشکلات شما از نظر عاطفی است و اگر واقعاً می خواهید تأخیر را متوقف کنید، کار خود را تا حد استخوان متوقف کنید و رسانه های اجتماعی شیطانی را برای همیشه ترک کنید، ابتدا باید با درگیری های درونی خود روبرو شوید. با احساسات خود کنار بیایید تا نگرانی های خود را تشخیص دهید. ممکن است آسان به نظر برسد اما در واقع اینطور نیست.
رفع شکافهای عاطفی خود مانند این نیست که بفهمید قند دارید و فقط یک بسته کامل سفارش می دهید. آنها معادلات ریاضی نیستند که فقط یک راه حل داشته باشند. این یک فرآیند مشاهده مداوم است که نیاز به زمان زیاد و خودشناسی دارد.
اما حتی اگر بفهمید از نظر احساسی چه مشکلی دارید، این مسئله با جادو حل نمی شود. همانطور که نویسنده در کتاب بیان کرده است، “مشکلات عاطفی غیر منطقی هستند، به این معنی که نمی توان با آنها استدلال کرد. و این ما را به اخبار بدتری نیز می رساند: مشکلات عاطفی فقط می توانند راه حل های عاطفی داشته باشند. ” یا به عبارت دیگر، برای یافتن آرامش و شادی درونی، باید شروع به پیشنهاد اقدامات جدیدی به مغزاحساس خود کنید که احساس خوبی دارند و در نهایت به آینده ای روشن منجر می شوند.
درس شماره 4: چیزی به اسم تغییر بدون درد وجود ندارد
ما برای جلوگیری از درد به هر قیمتی حاظر شده ایم. مغز ما به تدریج در تلاش است تا ما را به سمت زندگی بدون درد سوق دهد اما اجتناب مداوم از درد در طولانی مدت لطفی برای شما نخواهد داشت. در عصر پیشرفت های فنی، از نظر عاطفی و جسمی در مقایسه با اجداد خود بسیار ضعیف می شویم.
امروزه، شخصی که از پست جدید اینستاگرام ما انتقاد می کند، ما را مانند یک کودک گریان خواهد کرد. علاوه بر این، وقتی شارژر تلفن خود را فراموش می کنیم یا چاپگر چاپ نمی کند، دردسر بزرگی را احساس خواهیم کرد.
اما تنها راه پیش رفتن و بهتر شدن، اجتناب از درد نیست. برای بهتر شدن باید مستقیم به سمت جاده پر از دست انداز و به صورت پابرهنه حرکت کنید. به عنوان مثال: صبر در صف بدون لمس تلفن خود و خوردن سبزیجات به جای شکلات های قندی غنی از قند.
قانع نشده اید؟
از خود بپرسید: ورزشکاران چگونه نتایج خود را بهبود می بخشند؟ با ورزش سخت تر از سال گذشته. این تنها راهی است که می توانید به جلو بروید و پیشرفت کنید. تعقیب خوشبختی بی پایان دروغ مدرنی است که بازاریابان گفته اند. آنچه واقعاً به آن نیاز دارید این است که دویدن به سوی لذت نهایی را متوقف کنید. در عوض، درد را در آغوش بگیرید. درد بخشی از ماست. به سادگی دردی را انتخاب کنید که به نوعی با آن راحت هستید. به دلایل درست رنج کشیدن را انتخاب کنید.
درس شماره 5: جهان حول مخور یک چیز می چرخد: احساسات
مردم پول خوبی را صرف چیزهایی می کنند که باعث می شود احساس خوبی داشته باشند. به همین دلیل است که شرکت های دارویی صرف نظر از شرایط اقتصادی فعلی پیشرفت می کنند.
داروها درد را کم رنگ می کنند> مردم احساس خوبی دارند> همین افراد حتی بیشتر قرص می خرند تا درد کمتری را تجربه کنند> داروخانه ها پول زیادی می گیرند. این امر در مورد کلیه صنایع سرگرمی نیز صدق می کند. هرچه بیشتر بتوانید بر احساسات مردم تأثیر بگذارید، پول و قدرت بیشتری جمع خواهید کرد. چگونه می توانید از این ایده استفاده کنید؟
به گفته نویسنده، دو روش برای ایجاد ارزش در بازار فعلی با استفاده از موارد بالا وجود دارد:
- نوآوری ها (ارتقای درد): به طور خلاصه، یک درد را با درد قابل تحمل تر جایگزین کنید. به عنوان مثال، استفاده از براکت برای چند سال پوشیدن فلز در داخل دهان، جایگزین یک عمر لبخند زشت است.
- انحراف (از درد جلوگیری کنید): به جای مطالعه برای امتحان، Netflix را تماشا می کنید. به جای تمرین کردن، یک وعده غذایی ترد شکلات ترد می خورید. محصولات انحرافی درد افراد را بی حس می کند. حتی اگر همه ما گهگاه به این چیزها احتیاج داشته باشیم، وقتی این چیزها شروع به تسلط بر زندگی ما می کنند مسئله ساز می شود.
متأسفانه، بیشتر شرکت های جدید به جای تمرکز بر روی ارتقای درد، تمرکز خود را بر روی اجتناب می گذارند. اما شما می توانید برعکس عمل کنید و به پیشرفت افراد کمک کنید.
درس شماره 6: مردم را دوست داشته باشید بدون اینکه در عوض انتظار چیزی داشته باشید
تمایل ما برای داشتن دارایی های مادی بیشتر و ثروت بیشتر باعث می شود ما باور کنیم که اگر A را انجام می دهیم، بدون شک باید B را بدست آوریم.لگر بیشتر کار کنیم باید بیشتر پول بگیریم.
اگر برای همسر خود بوریتو بخریم، قطعاً باید در ازای آن انتظار چیز دیگری را داشته باشیم. اما این طرز تفکر باعث می شود ما در ازای اعمال خود مرتباً منتظر چیزی باشیم. این احساس بد و ناامیدی را برای ما ایجاد می کند که آنچه را که به حق خودمان است به دست نیاوریم – یا حداقل فکر می کنیم برای ما مناسب است.
به جای اینکه به برخی از چشم اندازهای متکی به امید اعتماد کنید، به جای اینکه دائماً چیزهای بیشتری از دیگران انتظار داشته باشید، اگر استانداردهای خود را پایین بیاورید ممکن است بهتر باشید – در ازای اعمال خود انتظار چیزی نداشته باشید.
ببینید، هر وقت فقط کاری می کنید که در ازای آن چیز دیگری بدست آورید، بارقه ای از امید در درون شما شعله ور می شود. تمایل به دریافت چیزی براساس آنچه انجام داده اید. اگرچه اگر واقعاً می خواهید خوشبخت باشید، این روش تفکر پایدار نیست.
برای رشد به عنوان یک فرد باید بدون قید و شرط عمل کنید. یا همانطور که مارک مانسون در کتاب عنوان کرده است: “شما باید کسی را دوست داشته باشید بدون اینکه در ازای آن چیزی را انتظار داشته باشید در غیر این صورت این چیز واقعاً عشق نخواهد بود. شما باید بدون انتظار به چیزی احترام بگذارید. در غیر این صورت شما واقعاً احترام نمی گذارید. شما باید صادقانه صحبت کنید بدون اینکه انتظار داشته باشید مردم اسم شما را با افتخار سرزبان ها بیاورند. اگر اینگونه نباشید شما صادق نخواهید بود.
درس شماره 7: به بهتر شدن امید نداشته باشید. فقط بهتر باشید
بیشتر زندگی خود را در انتظار شخصی گذراندیم تا زندگی ما را بهتر کند. ما به امید اینکه رئیس جدید بخشنده تر باشد شغل خود را تغییر می دهیم. ما قرعه کشی را تماشا می کنیم، مخفیانه امیدواریم که برنده شویم اگرچه حتی در این بازی شرکت نکردیم. ما رأی می دهیم، به این امید که رئیس جمهور جدید حقوق ما را افزایش دهد و اوضاع را بهتر کند. اما این تنها کاری است که می کنیم، می نشینیم و امیدواریم. ماها هیچاری نمیکنیم.
برخلاف تصور و اعتقادات معنوی شما، حداقل سناریوهایی که در بالا ذکر شد بعید است اتفاق بیفتد. تنها راهی که می توانیم زندگی بهتری داشته باشیم، بهتر کردن زندگی است. بله، منظورم این است که به نظر نصیحت چشم باز نمی شود، اما ما اغلب این را فراموش می کنیم. همانطور که نویسنده در کتاب آورده است ، “به چیزهای بهتر امیدوار نباشید.
فقط بهتر باش چیزی بهتر باش دلسوز تر ، مقاوم تر ، فروتن تر ، با نظم تر. همچنین بسیاری از افراد به برداشت و مفهوم “انسان تر باش” می روند، اما نه “انسان بهتر” پسندیده تر است است. و شاید اگر خوش شانس باشیم ، روزی به انسان بهتری تبدیل خواهیم شد.
و اگرچه ممکن است فکر کنید این مورد از نوع لیگی که شما دارید خارج است، اما کاملاً برعکس است. همه ما می توانیم بهتر باشیم. نیازی نیست که میلیون ها دلار به خیریه کمک کنیم یا در بیمارستان ها سرمایه گذاری کنیم تا انسانی بهتر به حساب بیاییم. ما به سادگی می توانیم روز به روز یک پدر و مادر بهتر، یک شریک زندگی بهتر، یک دوست بهتر، یک شهروند بهتر باشیم.
یادداشت های عملی
- تمرکز بر چیزهای غیر معامله ای: مهمترین موارد زندگی بدون معامله است. یا به عبارت دیگر، چیزهایی که نمی توانید با پول خریداری کنید. شما نمی توانید خوشبختی بخرید حتی اگر بتوانید یک خانه عظیم و ماشین جدید بخرید. آنچه شما باید بر آن تمرکز کنید شادی عاطفی است: روابط خوب، کار معنی دار، عادات سالم.
- به سمت چه چیزی در حال پیشرفت هستید؟ انسان یک گذرگاه است. صرف نظر از تجربیات و اقدامات گذشته، هدف شما در زندگی باید بهتر شدن باشد. در کدام زمینه های زندگی خود باید پیشرفت کنید؟
- درد را در آغوش بگیرید: مردم اغلب می گویند تغییر تنها چیز ثابت است اما درد نیز در این گروه قرار می گیرد. اجتناب از درد به شما اجازه رشد نمی دهد و علاوه بر این شما را شکننده و ناتوان در مدیریت آنچه زندگی به شما می اندازد، می کند. بنابراین، اینکه به خود بگویید که همه چیز خوب است، شما را خوب نمی کند. بیاموزید که درد را بپرستید زیرا فقط درد به شما کمک می کند تا رشد کرده و قدرت بیشتری بگیرید.
- درک کنید که آزادی واقعی چیست: لذت هرگز دوام نمی آورد. به سرعت حوصله ما سر می رود حتی وقتی در اطراف ما اسباب بازی و اسباب بازی باشد. آزادی واقعی مربوط به خود محدود سازی است. این مربوط به بدست آوردن همه چیز نیست، بلکه در انتخاب چیزی است که می خواهید در زندگی خود کنار بگذارید. به نظر می رسد ضداسلامی است اما دقیقاً همان چیزی است که شما باید هدف آن باشید. به عنوان مثال، فداکاری بیشتر دارایی شما به شما آزادی سفر سبک می دهد. تمایل به رد کردن بیشتر ابزارهای آنلاین که استفاده می کنید به شما کمک می کند تا تمرکز کنید و کارهای عمیق تری انجام دهید.
- برای بهبود جهان خود را بهبود ببخشید: “تنها راه منطقی برای بهبود جهان بهبود خودمان است”، راهی دیگر وجود ندارد. ما اغلب فکر می کنیم که ساختن جهان به مکانی بهتر به ماشین آلات پیشرفته ، قفسه های پول و دانشمندان پرادعایی که کارهای آزمایشگاهی انجام می دهند نیاز دارد. اگرچه در واقعیت، بهبود جهان بسیار آسان است. ترفند این است که همه ما باید به شدت درگیر شویم. اساساً روزانه باید تصمیمات طولانی مدت خوبی بگیریم که بر دیگران هم تاثیر بگذارد.
جملات برگزیده کتاب همه چیز به فنا رفته، کتابی دربارهی امید
– چه طور میتوانید به کسی بگویید “روز خوبی داشته باشی” در حالی که میدانید تمام افکار و انگیزههای او، در نیاز بیپایان او برای فراموش کردن پوچی ذاتی وجود خودش به عنوان یک انسان ریشه دارد؟
– نقطه مقابل خوشحالی، عصبانیت یا اندوه نیست. اگر عصبانی یا اندوهناک باشید، یعنی هنوز به چیزی اهمیت میدهید. یعنی هنوز چیزی برای شما مهم است. یعنی هنوز امید دارید.
– ما برای این که در زندگی خودمان امید ایجاد کنیم، باید ابتدا احساس کنیم که روی زندگی خود، کنترل کامل داریم. باید این حس در ما وجود داشته باشد که چیزهایی که از درستی و خوبی آنها اطمینان کامل داریم، دنبال میکنیم.
– اتومبیل حماقت، همیشه به سمت اعتیاد، خودشیفتگی و اجبار در حرکت است. افرادی که ذهنهایشان اتومبیل حماقت است، به سادگی توسط هر فرد یا گروهی که بتواند احساس خوبی در آنها ایجاد کند، به بازی گرفته میشوند. خواه یک مرشد آیینی باشد، خواه یک سیاستمدار، خواه معلم یک فرقه فکری و خواه یک انجمن شیطانی اینترنتی.
– انسانهای خودشیفته، بین احساس والا بودن و حقارت در نوسانند. خواه دیگران عاشقشان باشند، خواه همه از آنها متنفر باشند. برای آنها یا همه چیز فوقالعاده عالیست یا همه چیز کاملاً به فنا رفته است. تمام اتفاقات زندگی یا بهترین لحظه زندگیشان است یا بدترین. برای یک انسان خودشیفته، حد وسط وجود ندارد.
– شما میتوانید همینجا و همین حالا سرنوشت خود را تغییر دهید و این شامل همه چیزهای فوقالعاده میشود.
– امید، مانند چاقوی یک جراح، میتواند زندگی یک نفر را نجات دهد. امید، میتواند حیات یک نفر را از او بگیرد. امید میتواند ما را بالا ببرد و یا نابودمان کند. درست همانطور که اعتماد به نفس، اشکال سالم و فاسد دارد. عشق نیز اشکال سالم و فاسدی دارد، امید نیز اشکال سالم و فاسدی دارد.
– درد، واحد پول ارزشهای ماست. بدون درد از دست دادن (یا امکان از دست دادن)، تخمین ارزش همه چیز، غیر ممکن میشود.
– تنها شکل واقعی آزادی و تنها شکل اخلاقی آزادی، از طریق محدودیت نفس، امکانپذیر است. این آزادی، مجوز انتخاب چیزهایی که در زندگی میخواهی نیست، به جای آن، انتخاب چیزهایی است که حاضری ترکشان کنی.
– آزادی جعلی، ما را روی تردمیل قرار میدهد تا به سمت تعقیب بیشتر لذتها بدویم، در حالی که آزادی واقعی، تصمیمی هوشیارانه برای زندگی با کمترینهاست.
نکوداشتهای کتاب همه چیز به فنا رفته
– کتاب همه چیز به فنا رفته، فراخوانی است برای مشارکت در ساخت دنیایی بهتر و تنها همین کتاب، برای رسیدن به این مقصود، کافی است. (رایان هالیدی، نویسنده دو کتاب پرفروش نیویورکتایمز)
– مارک منسون، در تحریک ذهن و نوعی درونبینی غیرمعمول و خاص خودش استاد است. سادهنویسی او در این کتاب وادارتان میکند ساعتها به طور ناخودآگاه، آن را ورق بزنید. (جیمز کلیر، نویسنده کتاب پرفروش خرده عادتها)
همه ما از شرارتهای دنیا در هراسیم و مارک به ما نشان میدهد که چهطور از وجه تاریک خود دوری کنیم. کتابی پر از بصیرت و شوخطبعی که همه ما باید در اولین فرصت، آن را بخوانیم. (شان پاریش، بنیانگذار Famam street)
بخشی از کتاب همه چیز به فنا رفته
همهچیز با یک سردرد شروع شد.
الیوت، مرد موفقی بود، یکی از مدیران اجرایی یک شرکت موفق. همکاران و نزدیکانش او را دوست میداشتند. او میتوانست بسیار جذاب باشد و شما را با شوخیهایش خلع سلاح کند. او همسر بود، پدر بود، دوست بود و آخر هفتهها به تعطیلات ساحلی میرفت و حسابی خوش میگذراند.
جز این که او به طور منظم، سردرد میگرفت و این سردردها با سردردهایی که با یک مسکن مداوا میشوند، فرق داشت. این سردردها مغز را خرد میکرد، گویی با جرثقیل به پشت حدقه چشم او میکوبیدند.
الیوت، مصرف دارو را شروع کرد، خواب عصر را امتحان کرد، سعی کرد استرس خود را کم کند، سعی کرد خونسرد باشد و آرامش خود را حفظ کند و زیاد سخت نگیرد. ولی سردردها همچنان ادامه داشت. در واقع، کمی بعد، وخیمتر هم شد. الیوت به زودی به جایی رسید که نمیتوانست شبها بخوابد یا در طول روز، کار کند.
در نهایت، او به دکتر مراجعه کرد. دکتر، وظایف دکتری را انجام داد و دستور داد آزمایشات دکتری را انجام دهند و بعد از دریافت نتایج دکتری، خبر بدی برای الیوت داشت: او یک تومور مغزی داشت، آنهم درست در لُب قدامی مغز. درست همانجا میبینی؟ همان لکه خاکستری که در جلوی مغز دیده میشود. خدای من، این خیلی بزرگ است. با حساب من، به اندازه یک توپ بیسبال است.
جراح، تومور را برید و بیرون آورد و الیوت به خانه رفت. او به سر کار خود بازگشت. به آغوش خانواده و دوستانش و همه چیز به نظر خوب و طبیعی مینمود.
اما بعد، اوضاع به شکل وحشتناکی رو به وخامت گذاشت. بازده کاری الیوت پایین آمد. انجام وظایفی که قبلاً برایش مثل آب خوردن آسان بود، حالا به کوهی از تمرکز و تلاش نیاز داشت. تصمیمات سادهای مثل، استفاده از قلم آبی یا مشکی میتوانست به مدت چند ساعت او را به خود مشغول کند. او اشتباهات فاحشی میکرد و برای هفتهها آنها را تصحیح نمیکرد. او جلسات و ضربالعجلهای کاری را فراموش میکرد. در واقع، نبودش بهتر از بودش شده بود.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.